چشمان خدا سوی لبی می زده باز است سجاده نینداز زمین غرق نماز است
دردیده عشاق تو ان حضرت عشقی هر زخم به لوح تن تو محفل راز است
هر سینه نشد لایق تیر غم ودردت شمشیر مکش ابروی تو حادثه ساز است
خاک ازلب خشکیده توشرم نمیکرد حالا به طواف بدنت مست نیاز است
با عشق چه گفتی؟ دگر از تیغ نترسید! ای رب کرم -دیده تو تیغ نواز است
بالای سرت مادر تو نوحه گرت بود احسنت بر ان چشم که خود ایینه باز است
(هرکو نکند فهم ازاین کلک بلا خیز) شب مرد ولی قصه زلف تو دراز است...